باب کیست؟
علیمحمد شیرازی در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا رضا بزاز (محمد رضا تاجر شیرازی) و مادرش «فاطمه بیگم» است علیمحمد در سن 19 سالگی برای تجارت به بوشهر رفت و در آنجا مشغول ریاضت گردید و ساعات متوالی در آن جهنم سوزان به امید تسخیرخورشیدبا سر برهنه به خورشید نگاه میکرد و اوراد و اذکاری میخواند تا خورشید را تسخیر کند.
در کتاب اعترافات «کینیاز دالگورکی» آمده است که: من پس از مأموریت یافتن از جانب امپراطور روسیه با لباس روحانی و به نام «شیخ حسین لنکرانی» وارد نجف شدم و ... پس از کوشش بسیار سر درس آقا سید کاظم رشتی حاضر شده و با بعضی از طلاب «شیخی» گرم گرفتم.
در نزدیک منزل من یک طلبه ای بود اسمش سید علیمحمد و از اهل شیراز بود... همه آنها که مذهب شیخی داشتند با من گرم گرفتند ... اماعلیمحمد بیشتر مرا مهمان میکرد و با هم قلیان میکشیدیم.
این سید عارف مسلک خیلی تیزهوش و باذکاوت بود و خیلی به طلسم و ادعیه و ریاضیات و جفر و غیره عقیده داشت .
کینیازدالگورکی میگوید:
«روزی در سر درس آقای آقا سیدکاظم رشتی یک نفر طلبه ی تبریزی از آقا سؤال کرد: آقا حضرت صاحب الأمر (عج)کجا تشریف دارند؟
آقا فرمود: من چه میدانم شاید در همین جا تشریف داشته باشند ولی من او را نمیشناسم.
من مثل برق یک خیالی به سرم آمد که سید علیمحمد (که این اواخر به واسطه ی کشیدن قلیان و ریاضتهای بیهوده، جاه طلب شده بود و روزی که آقا سید کاظم این مطلب را فرمود سید حضور داشت) لذا پس از این مجلس من خیلی به سید احترام میکردم و برای همیشه بین خود و او در راه رفتن حریم قرار میدادم»
کینیازدالگورکی میگوید:
یک شبی که (سید علیمحمد) قلیان کشیده بود، من با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده نشستم گفتم: حضرت صاحب الأمر به من تفضل و ترحمی فرمائید بر من پوشیده نیست که توئی تو !!سید یک پوزخندی زده و توجهی نکردوبیشتر بفکر ریاضت بود.
گفتم: تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است خود را از من مپوش ... گفت: آقا شیخ عیسی این صحبتها را کنار بگذار صاحب الزمان از صلب امام حسن عسکری علیه السلام است ومادرش نرجس خاتون است ... مرا دست انداختی؟!
من پسر سید رضای شیرازی هستم و مادرم فاطمه (اهل کازرون) است.
گفتم: آقای من مولای من، تو خود میدانی که بشر هرگز هزار سال عمر نمیکند و این موهبت (امامت) نوعی است، تو سیدی و از صلب حضرت امیری آنچه بر من محقق شده، تو باب علمی و صاحب الزمانی من دست از دامن تو بر نمیدارم.
او با حال قهر از من جدا شد ولی من مجددا به منزل او رفتم، بلکه او تحریک و معتقد شود باب علم است ...
ادعای بابیت
به او (علیمحمد) گفتم: از من پول دادن و از تو دعوی مبشری و بابیت و صاحب الزمانی کردن. با این که در ابتداء اکراه داشت، ولی به قدری به او خواندم و او را تطمیع کردم که کاملا حاضر شد. به او گفتم: تو نمیدانی یک قشون معظمی پشت سر این گفتار هست. خواهی نخواهی او را راضی کردم و او هم به طرف بصره و از آنجا به طرف بوشهر رفت. در بوشهر چنانچه به من نوشته بود، مشغول ریاضت شده و مرا هم دعوت نموده بود و من هم دعوت او را اجابت نمودم(1)
(1) - بهائیت مولود تصوف
مولف سیدنصیرکماری